کتاب قصه عشق
اثر جبران خلیل جبران
با ترجمه مسیحا برزگر
ناگهان، عشق آمد و در گوشم نجوا کرد.
سَلما فروغی تابناک بود؛
در برابرم ایستاد،
همچون ستونی از نور و نوازش.
زندگیام خالیِ خالی بود؛
همچون زندگیِ آدم در بهشت.
سَلما، حوّای دلِ من بود.
او دلم را با رازها و شگفتیها لبریز کرد
و معنای زندگی را به من فهماند.
حوّا، آدم را وسوسه کرد و از بهشت بیرون کرد.
اما سَلما، مهربان و صمیمی، دستم را گرفت
و مرا به باغِ سبزِ عشق و عرفان بُرد.
دچار شدم؛ دچارِ عشق.
“برگرفته از متن کتاب”
ميلاد –
رمانى عاشقانه با ترجمه اى شاعرانه.
بسیار از خواندن این کتاب لذت بردم.