راز
مسیحا برزگر
گزیده ای از سخنرانی جلسه اول:
خدا صنعتگر نیست که در زمان بیافریند. زمان بخشی از این آفرینش است، بستر آفرینش نیست، چون هستی خداوند بیرون از زمان است. زمان برای ما معنا دارد، برای خدا بی معنا است. خدا گذشته، حال و آینده ندارد. او در هر نفس خویش، زمان را هم در بازدمش بیرون میدهد. ما هنوز شگفتی بودنش را لمس نکردیم. چون حجابی که مقابل دیدگان دل ما را گرفته است، بسیار ضخیم هستند. همه ما دغدغه داشتن را داریم ولی نه اشتیاق بودن را. ما مشتاق به دنیا آمدن، نیستیم؛ اما خیلی دوست داریم، داشته باشیم و بیشتر و بیشتر و بیشتر. درست در همین جاست که ما میرویم، در مردابی بی ته میافتیم که هر چه بیشتر تلاش میکنیم، بیشتر فرو میرویم و هر چه بیشتر فرو میرویم، رنج و درد ما بیشتر میشود. ما به دنبال کشف یک راز هستیم، رازی که معجزه آسا ما را همچون گلی زیبا، یک نیلوفر که مثابه آگاهی در دل دانه نهفته است، شکوفا کند و این هسته و پوسته از یاد برود. ما دغدغه حفظ پوسته را داریم و به همین دلیل است که خطر نمیکنیم، درحالی که زندگی ساحت خطر کردن است. بخشش خطر است و هیچ خطری و ریسکی بزرگتر از دوست داشتن و عشق ورزیدن نیست؛ چون تو در عشق باید که بمیری. تو، یعنی پوسته. باید که تَرَک برداری، باید که محو بشوی تا آن آگاهی سبز به جای این پوسته پدیدار شود، آن چیزی که بالنده است. پوسته ثابت است و زندگی ثابت، ملال آور است. ما دچار خستگی و ملال هستیم، چون در پوستۀ پندار خویش، اسیر هستیم و خطر نمیکنیم و هیچ اعتمادی به خاک نداریم. چون در برابر چشم خویش، بیرحمی خاک را دیدهایم که با دانهها چه کرده است. دان ها را شکسته و ویران است. ما شکسته شدن و ویرانی دانه ها را در پوستهها دیدهایم اما جوانهها را ندیدهایم، ساقه ها، درختها را ندیدهایم، شاهد باغها نبودهایم. به همین دلیل میترسیم و عشق بزرگترین خطر است، ما هرگز خطر نمیکنیم. به همین دلیل عشق را تجربه نمیکنیم و از طرفی چون دوست داریم که عشق را تجربه کرده باشیم، از عشق مفهومی مضحک میسازیم و این مفهوم مرده را که ساخته و پرداخته ذهن است، به جای عشق میدانیم تا به خودمان بقبولانیم که ما از عشق هم بهره مند هستیم و این کاری است که نفس میکند.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.