سخنرانی های آب، آیینه، آفتاب
توسط مسیحا برزگر
(دانلودی)
لمعه؛ یعنی بارقه، درخشش، برقِ الهی که گاهی جهیدن میگیرد.
زبانِ فخرالدین عراقی در لمعات، زبانِ یک حکیم نیست، زبانهی آتش است. در عرصهی بیکرانهی کتابِ کم حجمِ عراقی، عشق تجربه میشود. این عرصه، عرصهی آتش است و بالِ پروانه. باید پرید به هوای این آتش، و پیرامونِ شعلهی آن طواف کرد. چون عاشقی، سوختن در آتشِ عشق است و نشان آن هم، خاکستریست که از عاشق، بر جای میماند؛ یعنی چیزی از او، به چشم نمیخورد.
عراقی، عاشق است و بزرگترین سّرِ او، وحدتِ عاشق و معشوق است. عراقی، این رازِ رازها را به زبان عشق، و بسیار عاشقانه، بیان میکند.
“لمعات”، کتابیست که از عشق میگوید، و عاشقانه، و برای عشق.
بخشی از سخنرانی جلسه اول:
فخرالدین عراقی اساسا سلوک معنوی خود را بی اختیار و به انگیزه عشق آغاز کرد و تا آخرین لحظه زندگی اش هم مبتلا و دچارعشق بود. او وحدت هستی و یگانگی وجود را عاشقانه بیان کرد و هستی را، حق را، مترادف با عشق گرفت. درحالیکه در آموزه های ابن عربی حق هستی است، وجود است، و عشق یکی از صفات هستی است؛ اما این صفت از ذات جدا نیست. فخرالدین عراقی اما می گوید که هستی عین عشق است و از دل عشق است که اینهمه صورت ها می جوشند و بیرون می آیند.
پس ابراهیم نام اوست، کنیه اش فخرالدین است و تخلصش عراقی است؛ کما اینکه حافظ تخلص حافظ است، یا خاموش و خموش تخلص مولاناست. هر شاعری تخلصی دارد و عراقی هم تخلص اوست؛ به این معنا نیست که او اهل عراق است. او اهل همدان است. عشق یک زلزله است و این زلزله در وجود فخرالدین عراقی افتاد و او را ویران کرد. گرچه او از نو ساخته شد؛ اما این بنا دیگر بنای پیشین نبود که به تعبیر حافظ تمام هستی من، زان خراب آباد است؛ یعنی آن ویرانی عین آبادانی وجود من است و ویرانی درعشق، باعث آبادانی وجود فخرالدین عراقی شد. عشق او را بیمهابا از مدرسه بیرون کشید و ناخودآگاه به دنبال خود کشید و برد و او رفت و هرگز از سفر عاشقانه خود باز نگشت. همیشه تا آخرین لحظه زندگیاش عاشق پیشه ماند؛ اما چون عاشق بود، قدرت این را داشت که در مرحله به مرحله زندگیش از وابستگیهایش ببرد و راهی شود؛ کما اینکه وقتی احساس کرد، خانوادهاش برای عشق تازهای که در دل او پدیدار شده بود، بند و مانعی هستند. آنها را ترک کرد و راهی روم شد، یعنی قونیه، جایی که بسیاری از عارفان در آنجا زندگی میکردند (مولانا، صدرالدین قونوی عبدالرزاق کاشانی) شد.
محمود محرابی –
این مجموعه بنیاد و اساس جهان بینی من رو نسبت به تمام هستی کاملا دگرگون کرد. فکر نمی کنم قصه ای بهتر از این بشه برای دنیا روایت کرد.