رهایی از قصه های ذهن
مسیحا برزگر
گزیده ای از سخنرانی جلسه اول:
همه ما احساس میکنیم که زندگی آن چیزی نیست که باید باشد و آن چیزی نشده است که باید میشد. غافل از اینکه چرا چنین احساسی داریم؟ تا زمانی که ما در اسارت ذهن خود هستیم و درگیر قصه های ذهنی خود هستیم، این احساس در ما پابرجا است، یعنی احساس میکنیم که این زندگی آنچه که باید باشد، نیست و آن چه که میخواستم، نشد. حالا هر طوری شود، باز آن چیزی که من میخواهم، نیست. یعنی حس ناخرسندی هنوز پا برجا است. تنها در یک صورت است که ذات زندگی ما عوض میشود، همان طور که ذات زندگی پروانه عوض میشود. یعنی ذات زندگی کرم ابریشم، وقتی استحاله پیدا میکند، عوض میشود و به چیز دیگری تبدیل میشود. پس زمانی که ما قصه های زندگیمان را تشخیص دهیم، یعنی میبینیم، لحاظ میکنیم و مشخص میکنیم که کدام یک از آنها هستن سپس هوشیارانه و آگاهانه قصه هایی را که دوست داریم، می آفرینیم اما آن قصه ها را به مثابه قصه، بازی میکنیم. زیباترین قصه ها را برای زندگی بسازیم و بعد آن قصه ها را بازی کنم. در نهایت میبینیم آن قصه ها در زندگی واقعی مان، عینیت مییابند. به همین سادگی! در اینجاست که شما به آینده زندگی واقعی خود پی میبرید و آفریننده واقعی زندگی خود میشوید. ممکن است بگویید من که نمیتوانم به خودم دروغ بگویم و من این نیستم، پس چی هستم؟ و شروع میکنید به قصه گفتن درباره خود، درباره کسی که سالهاست در ذهن شماست، نه من میدانم، من همینم که هستم، این قصه است چون شما خود آگاهانه و با عزم و اراده، قصه ژرف و زیبایی خود را نساختید، این قصه ای که اکنون، زندگی میکنید را دیگران برای شما ساخته اند. یه زمانی دیگران برای شما میسازند.
وقتی به بلوغ میرسید، بزرگتر میشوید باید تصمیم بگیرید که قصه زندگی خود را خودتان بسازید مثل قصه نویس بعد مثل کارگردان، این قصه را کارگردانی کنید، بعد مثل یک بازیگر این قصه را بازی کنید و بعد وقتی قصه ژرف و زیبای خود را که آفرینش خودتان است، بازی میکنید. از آنجایی که این قصه را خودتان ساختید و آفریدید، خرسند خواهید بود. بنابراین نخستین نتیجه بازی قصه ای که خودتان، ساختید، خرسندی است. حس خوشبختی همان چیزی است که یک عمر دنبالش هستید و بهش نمیرسید.